زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شهر شام
بس احـترام دیـدیم آنهـم چه احـترامی در حـال انتـقـامـند آن هم چه انتـقامی بغـض گـلو گـرفـته فـریاد داد و بـیداد یک قافله سکوت و غوغای بیکلامی اطرافمان به شادی سرگرم رفت و آمد دلشادمان نکردند حتی به یک سلامی از کوچهها و بازار در بین چشم انظار ما را عـبور دادنـد این مـردم حـرامی دلخسته از اسارت مجروح از جسارت من اینچـنیـنم و تو زخمی سنگ بامی من کـشـتـۀ نـگـاه یک مـشت لا ابـالی تو کـشـتۀ مـرام یک مشت بیمـرامی پا تا سرم کبودی؛ دور و برم یهـودی در بـین ازدحـامم آن هم چه ازدحامی با اینکه من صبورم خورده ترک غرورم لعنت به مرد شامی لعنت به مرد شامی |